رمان بمیر
نویسنده:نرگس زنده بودی
ژانر ترسناک-عاشقانه
خلاصه:مــرگ!کلمه ایی که مو را به تن آدم سیخ میکند.
انتقام!تلافی!دختری که تقاص میدهد!
دختری که به پای گذشته اش میسوزد!اشتباهی درکودکی!
دنیای جوانیاش را ویران میکند!صدای زجههایش در خندههایی که بوی مرگ میدهد گم میشود!
آیا پونه از این سایه شوم رهایی مییابد؟!
بخشهای از داستان:
با پشت دست چشمامو مالیدم که با اخم مامان رو به رو شدم!
با خنده سر به نشونه چیه تکون دادم..
دست به کمر زد..
مامان-مگه صد دفعه نگفتم با دستات چشماتو نمال؟
نگفتم؟!
خندیدم و برفی رو که یه عروسک خرگوشی سفید بود رو محکم تر بغل کردم..
سری از نشونه تاسف تکون داد..
مامان-برو دستو صورتتون بشور!..بیا صبحونه بخوریم..
-چشم!
دویدم سمت دستشویی برفی رو دم در گذاشتم و وارد شدم..
شیر آب رو باز کردم و یه مشت آب سرد به صورتم زدم..
-آخیییش!
سرمو بالا اوردم..خودمو توی آیینه نمیدیدم!
صدای خنده بچگونم دستشویی رو پر کرد..
همیشه همینجور بود!
اوایل میترسیدم!
به مامان باباهم گفتم..ولی باور نکردن..
چند بارم بابا و مامان بغلم کردنو جلوی آیینه ایستادند..ولی اون موقع منو نشون میداد!
خلاصه ما عادت کردیم و دیگ حتی از این کار خوشم میاد!
جالبه!
دوستایی داشتم که همیشه باهام بازی میکردن..
من میدیدمشون..
ولی هربار به مامانم میگفتم میان خونمون لبخندی میزد..به بابام میگفت پونه بچست.. تعجبی نداره که بخواد دوستای خیالی داشته باشه.. من میدونستم که چی میبینمو چی میگم..اونا خیالی نبود