خلاصه رمان : آلیا: در بیشتر روزهای زندگیم به این سوال بزرگ که پنهان شدن پدر و مادرم هست فکر می کنم.
حتی چند وقتی است که قصد دارم برای پیدا کردن جواب همه ی سوال هایی که در سر دارم از این عمارت خارج شوم.
خیلی دلم می خواهد به دنبال حقیقت زندگیم بروم، من باید برای رسیدن به این هدف رضایت و اجازه آقای خان را بدست بیاورم…
در همین افکار بودم که یک دفعه خوردم به یک شخصی، داشتم می افتادم روی زمین که من را گرفت.
آن شخص یک پسر بود و…
قسمتی از متن رمان اسم من آلیاست
” آلیا ”
با صدای فریادهای سید از خواب بیدار شدم…
سید تنها فرزند و وارث خانواده خان و پسر همون شاهرخ خان بود.
سریع به اتاق سید رفتم تا دوباره داد نزنه…
الیا: بله آقا، امری داشتین…
پیراهنش رو پرت کرد به سمتم و داد زد…
سید: این چیه… ها؟؟؟
الیا: پیراهنه آقا…
سید: جدی میگی؟ من فکر کردم شلواره، صد بار بهت گفتم پیراهن های منو ننداز تو ماشین لباس شویی با دست بشور اینا از جنس ابریشم اصله نه مثل لباس های…
الیا: آقا دست های من…
یک دفعه صدای آرامش بخش آقای خان که همیشه به دادم می رسه شنیده شد.
آقای خان وارد اتاق شد…
شاهرخ خان: اینجا چه خبر شده سید؟
سید: پدر قبلا به این دختر گفته بودم که پیراهن های منو با دست بشوره تا خراب نشه.
شاهرخ خان: این دختر اسم داره.
اسمش الیاست، درضمن مگه الیا بی کاره که پیراهن های تو رو با دست بشوره؟…
دانلود رمان اسم من الیاست با فرمت PDF |