رمان : کابوس تاریک
نویسنده : صبا رستگار
ژانر : عاشقانه ، هیجانی ، ترسناک
تعداد صفحات : ۱۶۵
فرمت :APK-PDF-EPUB
رمان : کابوس تاریک
نویسنده : صبا رستگار
ژانر : عاشقانه ، هیجانی ، ترسناک
تعداد صفحات : ۱۶۵
فرمت :APK-PDF-EPUB
خلاصه رمان کابوس تاریک :
رمانمون در مورد دخترِ کنجکاوی به نام آلیسِ…که یه شب از خونه میره بیرون ولی چیزایی می بینه که نباید و مسیر زندگیش به کل عوض میشه.
بخشی از صفحه اول رمان کابوس تاریک :
زل زده بودم به در تراس اتاقم که باز گذاشته بودم و آروم آروم موهای بلند و طلاییمو شونه میکردم فردا یکشنبه بود و میتونستم امشب بزنم بیرون و فردا راحت بخوابم به ساعت نگاه کردم ۲۳:۴۰دقیقه صدای تقه ی در اومد و پشت بندش صدای مامان
ـ آلــــیس خوابی؟
+نه مامان دارم موهامو شونه میکنم کاری داری؟
ـ نه زود بخواب فردا کارت دارم
پوفی کشیدم مثله اینکه تا ظهر خوابیدن ممنوعه
+باشه مامان شب خوش
ـ شب بخیر دخترم
بعدم صدای پاهاش اومد مثله اینکه رفت بخوابه
بعد از بیست دقیقه آروم از جام بلند شدم و رفتم سمت تراس ویکم به بیرون نگاه کردم ارتفاعش اونقدر بود که دست یا پام بشکنن در تراسو بستم و به سمت در اتاقم حرکت کردم یکم پشت در ایستادم و گوشامو تیز کردم نه مثله اینکه خبری نیست رفتم سمت کولم و از روتختم ورداشتمش گرفتم دستم رفتم جلوی آینه یه نگاه به خودم کردم یه پلیور مشکی و شلوار جذب مشکی براق یه کلاه بافت مشکی با رگه رگه سفید کولمم سفید مشکی بود گوشیمو برداشتم و انداختم تو کولم خیلی آروم دراتاقمو باز کردمو زدم بیرون به سمت موتورم رفتم خاموش کشوندمش بیرون از خونه بعد روشنش کردم ورفتم کوهی که نزدیکی جـنگل بود……..
به جنگل که رسیدم موتورو همونجا گذاشتم و حرکت کردم سمت کوهی که چند روز پیش وقتی بادوستام اومده بودیم اون موقع یه غار دیدم ولی وقت نشد برم اون تو که الان میخوام برم با کلی سختی رسیدم به اون غار چراغ قومو روشن کردم و رفتم تو چراغ قومو حرکت دادم رو دیوار و چشمام از دیدن اون نوشته های قدیمی برق زد فوری گوشیمو برداشتم و گوشه وکنار غارو عکس گرفتم با صدای چیزی از پشت سرم با شتاب برگشتم و نور چراغ قومو به اون طرف گرفتم با دیدن یه جغد سفید خیالم راحت شد و برگشتم تا به کارم برسم که نفسای سردی رو کنار گوشم حس کردم باترس برگشتم سمتش و همون لحظه فلش گوشیم روشن شد وعکس گرفت و چشام بسته شد وقتی بازش کردم کسی نبود باترس به اطرافم نگاه کردم که دوباره نفسای سردیو از پشت سرم حس کردم با ترس شروع به دویدن به طرف ورودی غار کردم وگوشیمو انداختم توکولم فوری از غار زدم بیرون و از کوه اومدم پایین که چون خیلی عجله داشتم خار و گل های سوزنی به دستو پام میخورد و خراش عمیقی توش ایجاد میکرد وقتی به موتورم رسیدم هیچ جای سالمی برام نمونده بود فوری روشنش کردم و به سمت خونه حرکت وقتی رسیدم یه راست رفتم حموم که نمیدونم چیشد خوابم برد با حس نفسای سردی کنار گوشم باترس بلند شدم و دیدم همه ی کفای تو وان رفته فوری خودمو آب کشیدم ورفتم بیرون رو دستم به جز چندتا خراش ریز چیزی نشده بود ولی رو رونم یه زخم نسبتا عمیق بود که باعث میشد یکم بلنگم و مطمئنن مامان میفهمید پوفی کشیدم ورفتم سمت تختم تا بخوابم که با تعجب متوجه شدم در تراسم بازه بلندشدمو رفتم بستمش یه نگاهم به بیرون کردم که جغد سفیدی روی درخت روبه روی خونمون توجهمو جلب کرد چشاش خاص بود یه چیزی بین سبز و آبی اونم زل زده بود بهم هوهویی گفت و پرواز کرد رفت منم خیره نگاهش میکردم
آلیس چته دیوونه شدی یه جغده معمولی رو نگاه میکنی حالا هر چقدرم چشماش مرموز باشه سرم رو تکون دادم و به طرف تختم میرم
چشمام رو با خستگی می بندم و به بدنم اجازه میدم استراحت کنه
_________________
همکاری در فروش محصولات
easynet.blog.ir