نویسنده: فاطمه عیوضخانی
۳۵۰ صفحه
ژانر:ترسناک
تاریخ انتشار: ۱۷ فروردین ۱۳۹۸
فرمت:pdf
معرفی کتاب رمان ساقدوش وحشت
کتاب رمان ساقدوش وحشت نوشتهی فاطمه عیوضخانی، اثری خیالی، طنز و ترسناک دربارهی پسر خوشگذرانی به نام آرماند است که همراه دوستانش به سفری میرود و سرنوشتش تغیر میکند.
پدر آرماند که از خوشگدرانی او به سطوح آمده است، یک مهمانی ترتیب میدهد تا پسر خوشگذرانش کمی از این سرخوشی بیهودهاش فاصله بگیرد. هدف از این گردهمایی سر و سامان دادن آرماند بود اما باعث دوستی او با شاهرخ میشود که هر دو پایهی سفر و به قول خودشان جوانی کردن هستند.
در بخشی از کتاب رمان ساقدوش وحشت میخوانیم:
یاشار با دستانی لرزان چند با استارت زد اما اتفاقی نیوفتاد تند تند پایش را روی پدال ترمز فشار میداد..
شاهرخ – بپرید.. بپرید بیرون..
سرعت ماشین کمی بیشتر شد انگار چند نفر ماشین را هل میدادند هیچکس جرأت نداشت که برگردد و پشت را نگاه کند... شاهرخ در را باز کرد و خود را پایین انداخت و داد زد – بپرید... ترو خدا بپرید نفلهها...
سرعت کمی بیشتر شد.. هر لحظه به پرتگاه نزدیکتر میشدیم... یاشار در طرف خود را باز کرد و گفت – بپر بیرون.. سریع و بعد خود سریع پایین پرید.. حالا هر دو پایین پریده بودند و من گیج به روبرو زل زده بودم.. صدای یاشار و شاهرخ میآمد که داد میزدند بیرون بپرم دستم به طرف دستگیره رفت اما در قفل شده بود.. یا خدا چند بار سعی کردم در باز نشد که نشد..
به پرتگاه نزدیک میشدم در باز نمیشد. . صدای یاشار و شاهرخ هنوز میآمد دنبال ماشین میدویدند و صدایم میزدند سرعت ماشین خیلی زیاد شده بود.. گریه میکردم و داد میزدم و دستگیره را میکشیدم.. باز نمیشد... تمام شد... دیگر من مردم... هق هق میکردم.. ماشین در سرازیری قرار گرفت و چشمانم بسته شد و از ته دل داد زدم سرازیری خیلی تند بود... فریاد میکشیدم و گریه میکردم که ناگهان سر ماشین به جایی خورد و تکان بدی به ماشین وارد شد در همان لحظه احساس کردم دستی به روی قفسهی سینهام گذاشته شد...