رمان کی فکرشو میکرد؟
نویسنده : دختر باران کاربر
خلاصه :این داستان، داستان غروره… داستان عشق… داستان یه دختر با یه گذشته که خودش باهاش کنار اومده اما اطرافیانش هنوز فراموش نکردن، یه دختر از جنس احساس که نگاهش برای خودشم غریبه است… داستان دختری که خودشم روزایی رو که اهمیت میداد فراموش کرده… این داستان، داست یه پسرم هست، یه پسر که گذشته اشو فراموش کرده و ولی میخواد آینده اشو خودش بسازه. داستان یه پسر که برای پر کردن خلاء افکارش به رقص و موسیقی رو آورده. این داستان؛ در مورد این دختر و پسره که رو به روی هم قرار میگیرن! دختر و پسری که با روش خودشون با مشکلاتشون مبارزه میکنن، این داستان قراره عشق و احساسو محک بزنه. قراره دختر قصه رو عوض کنه، قراره پسر قصه رو مرد کنه… این قصه حرفای نگفته زیاد داره…